ارتباط با قرآن و نحوه تلاوت آن، به انواع مختلفی تقسیم می‌شود:

نوع اول

خواندن معمولی قرآن کریم است. مثلاً انسان برای اطاعت فرمان الهی، یک ختم قرآن می‌خواند. این نوع خواندن قرآن کار پسندیده‌ای است و تلاوت آن آیات نورانی، اثراتی در قلب و روح انسان می‌گذارد.

 

نوع دوم

خواندن قرآن به صورت ترتیل است. این نوع قرائت قرآن مهم‌تر و بهتر از قِسم اوّل است.

در نوع اوّل انسان کار ثواب انجام داده و پاداش هم می‌گیرد. امّا تأثیر کمی در یقظه و بیداری و در توجّه و تذکّر او دارد.

در این مرحله انسان باید با ترتیل قرآن بخواند، یعنی شمرده شمرده و همراه با زمزمه قرآن را تلاوت کند. اگر چه ممکن است معنی قرآن را نیز نفهمد، امّا احساس می‌کند که دلش نیز همراه زبان، قرآن می‌خواند.

 

نوع سوم

که مهم‌تر از آن دو مرحله است و انسان را در سیر و سلوک به سوی خدا بسیار کمک می‌کند، این است که در خواندن قرآن، قلب انسان برای خداوند خاشع باشد.

همانگونه که خداوند می‌فرماید:

«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ...» 

در این آیه ابتدا می‌فرماید باید دل‌ها برای «ذکر خدا» خاشع شود، که یکی از مصادیق ذکر، همان قرآن کریم است. یعنی ابتدا ذکر عام را بیان کرده و بعد ذکر خاص را آورده است. آنجا که می‌فرماید: «نَزَلَ مِنَ الْحَق‏».

خواندن قرآن به صورت ترتیل، مقدمه کسب حالت خشوع است. هنگامی که آدمی در مقابل قرآن خاشع شود، قلب هم همراه او قرآن می‌خواند و این قرآن تا عمق جان او نفوذ می‌کند.

البته برای خواندن قرآن، آداب ظاهری (خضوع) هم باید رعایت شود، مانند اینکه انسان با وضو و طهارت باشد، موقع قرآن خواندن پاها را دراز نکند و با کسی حرف نزند و این طرف و آن طرف را نگاه نکند و در صورت امکان دو زانو و مۆدّب بنشیند.

در روایت است که قرآن زنده است و جان دارد، ولی ما این زندگی را نمی‌فهمیم و الّا کسانی که اهل دل هستند، با قرآن حرف می‌زنند و قرآن هم با آنها صحبت می‌کند.

قرآن حیات طیّب دارد و ادب ایجاب می‌کند که انسان در مقابل قرآن مۆدّب باشد، هم در ظاهر و هم در باطن. یعنی دل هم مۆدّب باشد و به این طرف و آن طرف نرود و فقط متوجّه قرآن باشد. در این صورت است که در قلب یک حالت دیگر به ‌وجود می‌آید که همان حضور قلب در موقع خواندن قرآن است. یعنی انسان در می‌یابد که همه‌ جا محضر خداست و او با خدای سبحان سخن می‌گوید و خداوند نیز‌ جواب او را می‌دهد.
انسان به جایی می‌رسد که می‌یابد خدا با او صحبت می‌کند. از این رو گفته شده در جاهایی از قرآن که خداوند می‌فرماید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» شما بگویید «لبّیک» و فوراً جواب خدای سبحان را بدهید. 
امام صادق«سلام الله علیه» می‌فرمایند : اگر به آن مرحله حضور قلب هم نرسیده‌ای، جواب خدا را بده و به صورت ظاهری بگو «لبّیک» تا انشاءالله آهسته آهسته این حالت حضور قلب برای تو پیدا شود و برسی به آنجا که واقعاً صدای خدا را بشنوی.
نمی‌دانم، نمی‌توانم و نمی‌شود در قاموس انسان راه ندارد. اگر انسان تلاش کند حتماً به این مراحل نائل می‌آید.
از مرحوم آیت‌الله العظمی خویی«ره» نقل شده است‌ که: «من در مدرسه خوی، طلبه بودم. یک نفر شب‌ها بدون چراغ از روی قرآن می‌خواند. به او گفتیم از کجا به این مرتبه رسیدی؟ گفت از رابطه با خدا، به خاطر خوردن غذای حلال و اجتناب از شبهه ناک، از مواظبت زبان، گوش، چشم و مخصوصاً کنترل اعضاء و جوارحم.»
مرحوم کربلائی کاظم نمونه دیگری است . این شخص اصلاً سواد الفبایی نداشت، ولی به خاطر تقیّد به ظواهر شرع و اعتقاد به حلال و حرام، امام زمان«ارواحنافداه» به او عنایتی کردند و او حافظ قرآن شد. این آقا نور قرآن را می‌دید و با نور قرآن، آن را می‌خواند.

روزی یکی از بزرگان دو تا «و» نوشتند، یکی به نیّت قرآن و دیگری به نیّت الفباء و به او دادند، کربلایی کاظم آن «و» که به نیّت قرآن نوشته شده بود را نشان داد و گفت این قرآن است. گفتیم از کجا فهمیدی؟ گفت این «و»  نور دارد و آن «و» نور ندارد. یک آدم رعیّت و بی‌سواد هم بود. امّا در اثر تقیّد به ظواهر شرع و انس با قرآن به این مرتبه رسیده بود.

برگرفته از:

tebyan.net